تعليقات آيت الله جعفري بر اصول کافي
تعليقات آيت الله جعفري بر اصول کافي
تعليقات آيت الله جعفري بر اصول کافي
ترجمه: مينا اسکويي*
يک باب از کتاب الحجه
در اين گفتار، ترجمه تعليقات ايشان بر يک باب از کتاب اصول کافي را مي خوانيم. در اين تعليقات، درباره جنگ جمل و معرکه گردانانِ آن (طلحه و زبير)، محمد بن حنفيه، آزمونهايي براي شناخت امامان به حق از مدعيان، نکاتي آمده است.
کليد واژه ها: اصول کافي- تعليقات/ اصول کافي- ترجمه انگليسي / جنگ جمل / طلحه / زبير / محمد بن حنفيه / امامت - آزمونها / جعفري - محمدرضا.
اشاره
* ص 534 – باب به بين دعوي المحق و المبطل في أمر الإمامه، ح 1، ذيل «و کتما شهادتهما»
زبير بن عوام بن خُوَيلد اسدي (656/36 هجري- 594/ 28 قبل از هجرت) عمه اش ام المؤمنين، خديجه - رضي الله عنها- و مادرش، صفيّه بنت عبدالمطلب (عمه رسول خدا و اميرالمؤمنين) بود و به دليل اين نسب، خود را يکي از افراد قوم بني هاشم مي دانست. در روز سقيفه، عمربن الخطّاب موقعيت او را اين گونه توصيف کرد: «علي بن ابي طالب، زبير بن عوّام و آنان که با آنها بودند، از ما جدا شدند و در خانه فاطمه گرد هم آمدند.» (بخاري، ج 8، ص 210؛ ابن حنبل، ج 1، ص 55؛ ابن هشام، ج 4، ص 309؛ طبري، ج 1، ص 1822؛ و غيره) هنگامي که عمر وارد خانه فاطمه عليهاالسلام شد، طلحه و زبير نيز در ميان افراد حاضر در آنجا بودند. عمر گفت: «قسم به خدا، خانه را به آتش خواهم کشيد، مگر اينکه شما نيز براي بيعت ] با ابوبکر[ بياييد.» زبير با شمشيري در دست هجوم آورد، اما پايش به مانعي گير کرد و شمشير از دستش افتاد و اين گونه او را دستگير کردند. (طبري، ج 1، ص 1118، 1119- 1120؛ ابن الاثير، ج 2، ص 325؛ استيعاب، ج 3، ص 975؛ و غيره)
در زمان خلافت عمر، زبير گفت که اگر عمر بميرد، او با علي عليه السلام بيعت خواهد کرد. (انساب الاشراف، ج 1، ص 581)
در روز شورا، بعد از مرگ عمر، زبير به علي عليه السلام رأي داد. (طبري، ج 1، ص 2784؛ ابن الاثير، ج 4، ص 690؛ و غيره) از آنجا که همسرش دختر ابوبکر بود، پسرانش به شاخه بني تَيم، يعني قبيله مادرشان، کشيده شدند. علي عليه السلام فرمود: «زبير همواره با اهل بيت بود، تا آن گاه که پسرش، عبدالله، بزرگ شد.» (الاستيعاب، ج 3، ص 9060؛ اسدالغابه، ج 3، ص 243؛ ابن ابي الحديد، ج 2، ص 167، ص 11 و غيره)
در روز جنگ جمل، حضرت علي عليه السلام خطاب به او فرمود: «آيا به ياد داري زماني را که همراه پيامبر خدا بودي و هنگامي را که من تو را ملاقات کردم، پيامبر خدا به من لبخند زد و من نيز بر ايشان لبخند زدم و تو گفتي: «پسر ابوطالب غرورش را رها نمي کند.» پيامبر خداصلي الله عليه و آله به تو فرمود: «ساکت شو! اين غرور نيست. تو با او خواهي جنگيد و با او به عدالت رفتار نخواهي کرد.» سپس زبير گفت: «به خدا قسم، چنين است؛ اگر اين را به خاطر داشتم، هرگز به اينجا نمي آمدم. قسم به خدا، من هرگز با تو مجدداً به جنگ برنخواهم خاست.» (الطبري، ج 1، ص 3176، 3185؛ ابن الاثير، ج 3، ص 249؛ الاستيعاب، ج 2، ص 515؛ اسدالغابه، ج 2، ص 252؛ الاصابه، ج 2، ص 557).
طلحه بن عبيدالله بن عثمان تيمي (656/36 هجري- 595/28 قبل از هجرت) از قبيله ابوبکر بود و يکي از چهار همسرش، ام کلثوم، دختر ابوبکر بود. در روز سقيفه، او با زبير و اميرالمؤمنين بود، اما بعدها از اميرالمؤمنين جدا شد. در روز جنگ جمل، اميرالمؤمنين عليه السلام او را نيز مخاطب قرار داد و گفت: «تو را به خدا سوگند مي دهم، آيا نشنيدي که پيامبر خدا فرمود: «هرکسي که من سرور و مولاي اويم، پس بايد علي را نيز به عنوان مولاي خويش برگزيند و دشمن کساني باشد که با او به دشمني بر مي خيزند.» طلحه گفت: «بله، شاهد بوده ام.» سپس علي عليه السلام فرمودند: «پس چرا با من به جنگ برخاستي؟» او گفت: «فراموش کرده بودم.» (مستدرک حاکم، ج 3، ص 371؛ المسعودي، ج 4، ص 321؛ مجمع الزوايد، ج 9، ص 107 و غيره)
مروان بن حکم -که در رديف طلحه بود- ديد که طلحه صحنه جنگ را ترک مي کند. از آنجا که او و تمامي بني اميه، طلحه و زبير را قاتلان عثمان مي دانستند، تيري به سمت طلحه پرتاب کرد و او را زخمي نمود. او به ابان، پسر عثمان، گفت: «من تو را از قاتلين پدرت جدا کردم.» طلحه به مخروبه اي در بصره برده شد و همانجا درگذشت. (ابن سعيد، ج 3، بخش 1، ص 159؛ استيعاب، ج 2، ص 766؛ اسدالغابه، ج 3، ص 86-88؛ الاصابه، ج 3، ص 532- 533؛ ابن الاثير، ج 3، ص 244؛ ابن کثير، ج 7، ص 248).
* ص 536- همان باب، ح 2، ذيل «مالک ثکلتک أمّک»:
اين کلمه دشنام نيست؛ بلکه ] کلمه و جمله[ بيان احساس و برخورد خشن است.
* ص 538- همان باب، ح 3، ذيل «شرطه الخميس»:
گروهي از همراهان اميرالمؤمنين که هم قسم شده بودند تا همراه با او تا سرحدّ مرگ بجنگند و تا آن گاه که پيروزي حاصل شود، دست از جنگ نکشند. اين گروه که شامل 5 يا 6 هزار نفر مي شد، بعد از جنگ نهروان شکل گرفت. يکي از فرماندهان آنان، قيس بن سعدبن عباده انصري بود. آنها بعد از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام و قرارداد متارکه جنگ توسط امام حسن عليه السلام -که درود بر او و پدرش باد- متفرق شدند. (رجوع شود به: رجال کشّي، ص 5-6، 103، 110؛ الاختصاص، ص 20)
* ص 539- همان باب، ح 3، ذيل «المار ماهي و الزمار»:
رجوع شود به حديث شماره 924 (همين باب، حديث 6).
* ص 539- همان باب و حديث، ذيل «حلقوا اللّحي و فتلوا الشوارب فمسخوا»:
رسم تراشيدن ريش و تاب دادن سبيل، متعلق به ايرانيان بوده است. شيوه عربها کاملاً متضاد با اين رسم بوده است. آنها ريشهاي بلند مي داشتند و سبيل خود را منظم و کوتاه مي کردند. بعد از دوره اميرالمؤمنين عليه السلام در زمان فرزندان مروان بن حکم (685- 684/64 حکمراني – 623/2)، اين شيوه ايراني ميان افراد ارتش و دربار، رسم شد. از آنجا که رسم ميان اعراب توسط اسلام نيز توصيه شده بود، رسم ايرانيان به عنوان نوعي آئين هيولائي شناخته شد و بنابراين، ماهيان به دليل شباهتشان به هيولا، با هيولا مقايسه مي شوند (نسوخ جمع منسوخ: به هيئت هيولا درآمده). دليل اطلاق آئين هيولايي به آئين ايرانيان اين است که ايرانيان نيز ريش نداشتند؛ همانند ماهيان. اين حديث، در واقع، به پيش بيني حضرت علي عليه السلام در مورد اينکه چنين شيوه اي (در آرايش صورت) متداول خواهد شد، اشاره دارد.
* ص 541- همان باب، ح3، ذيل «علي ما ذکر محمد بن هشام» (آخر حديث):
مشخص نشده که اين محمد بن هشام، چه کسي بوده و نام او در زنجيره راويان اين حديث ذکر نشده است. شيخ صدوق، حديث مشابهي را در کمال الدين، ج 2، ص 537 نقل کرده است و نام عبدالله بن هشام را به عنوان روي آورده است، همان کسي که در سند کليني نيز آمده است. (بنگريد: مرآت العقول، ج 4، ص 82)
* ص 544- همان باب، ح 5، ذيل «أرسل محمد بن حنفيه إلي علي بن الحسين عليه السلام»:
محمد، فرزند اميرالمؤمنين علي عليه السلام، به ابن الحنفيه، نيز شناخته مي شود؛ زيرا مادرش از بني حنيف بود. او در سال 636/15 متولد شد و در سال 700/81 فوت کرد. او يکي از برترين نوادگان ابوطالب بود و به شجاعت، دانش و نجابت زبانزد بود. کيسانيّه ادعاي امامت او را بعد از امام حسن عليه السلام داشتند. بني عباس نيز بر اين عقيده بودند؛ زيرا آنها امامت را بدين ترتيب مي دانستند: اميرالمؤمنين، ابن الحنفيه، پسرش، ابوهاشم (متوفي 717/ 98 يا 718/ 99) و سپس به محمدبن علي بن عبدالله بن العباس (743/125- 681/62)، پدر خلفاي اول و دوم عباسي، سفّاح و منصور. علامه حلّي، دانشمند اماميه، درباره محمد بن الحنفيه مي گويد: «محمد بن الحنفيه، عبدالله بن جعفر، و افرادي مانند آنها، بسيار برتر و صاحب جايگاه والاتري هستند از اينکه در چنين باور غير حقيقي عقيده داشته باشند، يا اينکه آنها بايد اين اعتقاد را ترک کرده باشند تا از اين طريق بتوانند به پاداش جاودانه برسند و از مجازات هميشگي نجات يابند.» (المسائل المهنّائيه، ص 38؛ رجوع شود به مرآت العقول، ج 4، ص 86-87؛ معجم رجال الحديث، ج 16، ص 57-59)
* ص 547- همان باب، ح 6، ذيل «أخبرني الکلبي النسابه»:
محمدبن السائب، ابونضر الکلبي الکوفي (متوفي 673/146). او و پسرش، هشام بن محمد، ابو المُنذِر، ابن کلبي (متوفي 819/204) از انساب شناسانِ بنام و تاريخ نويسان مشهور بوده اند. (رجوع شود به الاعلام، ج 7، ص 30 و ج 9، ص 86؛ معجم المؤلفين، ج 10، ص 15 و ج 13، ص 149-150؛ منابع ديگر در اين دو منبع معرفي شده است.) جهت ترجمه آلماني و مطالعه کتاب «جَمَره النَسَب» ابن کلبي، رجوع کنيد به:
G. Strenzik, W. Caskel; Gamharat an- Nasab destbn al-kalbi, leiden 1966; يک ترجمه انگليسي از کتاب الاصنام نوشته همان نويسنده: N.A Farsi چاپ پرينستون 1959 و يک ترجمه توضيحي فرانسوي توسط W. Atallah چاپ پاريس، 1969.
* ص 548- همان حديث، ذيل «فقال: أمررت بابني محمد»:
رجوع شود به حديث 935 و پاورقيهايش، بخش «عبدالله بن الحسن و فرزندش محمد».
* ص 548- همان حديث: ذيل «تَبينُ برأس الجوزاء»:
رأس الجوزاء ي هَقعَه، نامي است که در ستاره شناسي عربي نهاده اند بر سه ستاره اي که شک سه نقطه بالاي حرف «ش» در صورت عريون (Orion) مي باشد.
آنها پنجمين هيئت قمري را تشکيل مي دهند.
* ص 548- همان حديث، ذيل «والباقي وزر و عقوبه»:
] در قرآن آمده است:[ طلاق، دو بار است... اگر شوهر همسرش را نهايتاً طلاق دهد (يعني براي بار سوم)، ديگر زن براي شوهر حلال نيست، مگر اينکه زن با مرد ديگري ازدواج کند. اگر شوهر او را طلاق دهد، هيچ اشکالي در رجوع آنها نيست...
(بقره (2): 229-230)
معناي اين آيه آشکار است. با اين همه، از خليفه دوم سؤال شد که آيا گفتن عبارت «من تو را سه بار طلاق دادم» کافي است يا «بايد به صورت سه عبارت خدا در موقعيتهاي جداگانه باشد»؟ که او نظر اول را پذيرفت. البته اين نظر مورد تأييد و قبول فقه اماميه نيست که بر اساس آن، عبارت طلاق بايد در سه موقعيت مختلف بيان شود. عبدالله بن حسن در اين حديث، قضاوتش را بر اساس فقه غير اماميه آورده است.
* ص 549- همان حديث، ذيل «نحن أهل البيت لانمسح»:
نکته متفاوت ديگر ميان فقه اماميه و غيراماميه، در باب مسح کفشها بجاي دو پا در وضو مي باشد. فقه اماميه هرگز اجازه مسح کفشها به جاي پاها را نمي دهد؛ اما عبدالله بن حسن، با بيان اينکه گروه متّقي اين کار را انجام مي دادند، بار ديگر نشان مي دهد که در اين مورد، پيرو فقه غيراماميّه بوده است.
* ص 549- همان حديث، ذيل «ما تقول في أکل الجِّرِي»:
به حديث 921 رجوع شود. (حديث سوم از همين باب)
* 549- همان حديث، ذيل «شرب النبيذ»:
يک نوشيدني تخميري که از ميوه گرفته شده باشد (به پايان اين حديث بنگريد). اين هم يک تفاوت ديگر ميان فقه اماميّه و غير آن (مانند فقه حنفيّه) است.
* ص 550- همان حديث، ذيل «فضرب بيده علي جبهته...»:
اين مرد مدعي برخورداري از دانشِ شناختن همه اقوام عرب و شاخه هاي منتخب از آن است و خود را به لقب «نسّابه بزرگ» ملقب کرده است. امام از او راجع به اسمش پرسيد تا او بتواند ادعاي مبالغه آميز خود را در مورد دانش خود نشان دهد. اين دانش در آن روزگار، نه تنها به ميزان بسيار زيادي بر اساس فرهنگ روايي- زباني و افسانه ها استوار بود تا بر اساس اطلاعات درست و موثق و علاوه بر آن، بر مبناي هدفي که سخن برايش گفته شده، قابل نقد مي باشد. زيرا اين علم يک جزء کليدي و مهم در تضادهاي (برخوردهاي) بي شماري است که با بحث اصل و نسب سرو کار دارد که شاخصه جامعه عرب بود. بنابراين، هدف از چنين انتقادهايي کاربرد آنها با نسب شناسي به طور کل نيست؛ زيرا اين علم کاربردهاي بسياري دارد که نيازهاي اجتماعي بسياري را مي تواند پاسخگو باشد. بنابراين، تفاوت بسياري وجود دارد بين چنين دانش نسب شناسي که امام آن را نقد کرده و آن نسب شناسي که متخصص نسب شناسي در اسلام باشد، و به نسب شناسي اصل و نسب پيامبر و فرزندان پيامبر بپردازد که درود خدا بر او و خاندانش باد. براي مثال، به منظور تعيين اينکه کدام شخص حق و وظيفه مرتبط با اين خاندان گرامي را دارد.
* ص 551- همان حديث، ذيل «و عاداً و ثمود و أصحاب الرسّ»:
اين سه گروه، با قبيله، بر اساس قرآن (فرقان (25): 38) از پيامبراني برخوردار بودند که برايشان فرستاده شده بودند. با اين همه، وجه تمايز آنها آنجاست که آنها صرفاً و فقط و فقط اقوام عربي بوده اند و نه در ترکيب با بني اسرائيل يا ديگر گروههاي مذهبي، امام به آزمون علم کلبي در مورد نسب شناسي عرب مي پردازد (همان گونه که در اين آيه او اعلام کرده است) و کلبي به دليل ندانستن نسب اين اقوام، ناتوان از پاسخگويي بود. به علاوه، او يک شخص خاصّ را نمي شناخت که در حقيقت از اعراب نبود، بلکه در يک قوم کردي ريشه داشت. (براي عاد و ثمود و اصحاب الرسّ رجوع شود به ترتيب به: 2EI، ج 1، ص 161؛ 1EI، ج 4، ص 736؛ 2EI، ج 1، ص 692. در مورد آيات قرآن به ترتيب بنگريد: سوره فرقان، آيات 38-39؛ سوره ق، آيات 12 تا 14)
* ص 522- همان حديث، ذيل «أتري هاهنا نجوم السماء»:
شرايطي که در اين آيه براي طلاق بيان شده، ين است که شوهر فقط هنگامي مي تواند همسرش را طلاق دهد که در فاصله بين دو عادت ماهيانه، با همسرش همبستر نشده باشد. در اينجا منبعي براي بيان تعداد دفعاتي که بايد عبارت طلاق را بگويد، نيامده است؛ چه برسد به مقايسه اش با تعداد ستارگان در آسمان.
* ص 533- همان حديث، ذيل «تردّ إلي کتاب الله و سنه نبيّه»:
بر اساس قرآن، همان طور که در چهارمين پاورقي اين حديث گفتيم ] ص 548، ذيل عبارت «والباقي وزر عليه و عقوبه»[ عبارت طلاق بايد سه بار گفته شود. سنت پيامبر نيز همين گونه بوده است. بنابراين، در هيچ يک از اين تعبيرها، عبارت سه بار نيامده است. بايد توجه داشت که جوهر و جان اين عبارت طلاق، آن است که سه طلاق بايد به صورت صحيح بيان شود؛ به شيوه امام – که درود خدا بر او باد- و به طور متوالي. بعد از بار اول، زن مي تواند همسرش را ترک کند؛ اما بايد تا قبل از اينکه همسرش براي بار دوم عبارت طلاق را بگويد، بازگردد و همين طور براي بار سوم.
* ص 553- همان حديث، ذيل «اين يذهب وضوؤهم»:
]در قرآن مي فرمايد:[ اي مؤمنين، وقتي براي ناز مي ايستيد، صورت خود و دستانتان را تا بازو بشوييد و سر و پاهاي خود را تا برآمدگي آنها مسح کنيد. (مائده (5): 6) مکانهاي شستشو و مسح در اين آيه، تماماً، اعضاي بدن هستند. شستن صورت يعني شستن پوست صورت، و به طور آشکارا بر چيزي که بر روي صورت قرار گرفته باشد، اطلاق نمي شود؛ همين طور، مسح سرو پا. امام – که درود خدا بر او باد- با مثالي از روز معاد، آن را توضيح مي دهد که نشان مي دهد که آنها که کفشهاي خود را مسح مي کردند، بدن خود را مسح نکرده اند، بلکه بخشي از پوست موجود ديگري را مسح کرده اند.
* ص 554- همان حديث، ذيل «فالقرده والخنازير والوبر و الورک و ما سوي ذلک»:
] در قرآن مي فرمايد[: به تحقيق شناخته ايد کساني از خود را که حرمت «سبت» را نگاه نداشتند، پس به آنها گفتيم که بوزينه شويد. اين عقوبت مسخ را براي حاضران و آيندگان، عبرت و براي تقواپيشه گان، اندرزي قرار داديم. (بقره(2): 65-66) ] نيز مي فرمايد:[ ...و از ميان آنان کساني را بوزينه بوزينه و خوک گردانيد... (مائده (5):60) ] نيز مي فرمايد:[ آن گاه که در برابر آنچه از آن نهي شدند، سرکشي کردند، به آنها گفتيم بوزينگاني رانده شده شويد. (اعراف (7): 166)
چنين تغيير شکلهايي از افراد قوم بني اسرائيل، مجازات آنها بوده است. بر اساس اين آيات و احاديث، آشکار است که چنين حيواناتي تقريباً وجود داشته اند. بنابراين، حديث به اين معنا نيست که اين تغيير شکل يافته هاي بني اسرائيل، اجداد گوريلها و ميمونهاي امروزين مي باشند لذا با خوردن آنها، کسي انسانهاي تغيير شکل يافته را نمي خورد. شايد منظور امام از آنچه در اين حديث گفته اند، اين حقيقت باشد که انسانها به عنوان تنبيه و مجازات به اين حيوانات خاص تبديل شده اند تا اينکه تبديل به گوسفند يا حيوانات و موجودات ديگري شوند، که نشان مي دهد آنها از ذات و طبيعت نامطلوب و نفرت انگيزي برخوردارند که براي مصرف و خوراک، خوشايند و مناسب نيست.
* ص 555- همان حديث، ذيل «أرطال بمکيال العراق»:
رُطل عراقي معادل 350 گرم است. رطِل مدينه حدود سه برابر رطِل عراق است. کلبي از کوفه بوده است.
* ص 556- همان باب، ح 7، ذيل: «والناس مجتمعون علي عبدالله بن جعفر»:
وي، فرزند امام صادق بود - درود خدا بر او باد- که به نام الافطح (766/149- 732/114) شناخته مي شد. مادر او و مادر اسماعيل يکي بودند. او از امام کاظم عليه السلام بزرگ تر بوده است. او تنها هفتاد روز بعد از شهادت پدر زيست. او ادعاي امامت داشت؛ ادعايي که خليفه عباسي نيز حامي آن بود. آنها که معتقد به امامت او شدند، به عنوان فطحيّه شناخته مي شدند. براي جزئيات بيشتر درباره امامت در اين دوره، رجوع شود به احاديث 810 و 811 و پانوشت آنها.
* ص 557- همان حديث، ذيل «فقلنا: والله ما تقول المرجئه هذا»:
سؤال اصلي مبهم بود. و اگر عبدالله الافطح عالم مي بود، ابتدائاً در اين مورد مي پرسيد که بر چه مواردي زکات تعلق مي گيرد. پاسخ او در مورد زکات بر سکه نقره (دينار) بود. اما حدّ کمتر که زکات بر آن تعلق نمي گيرد، دويست درهم است. بنابراين، او بار ديگر بر جهل خود صحّه مي نهد، آنجا که مي گويد بر صد درهم نيز دو و نيم درهم زکات بايد پرداخت کرد. ثانياً، عبدالله به سرسپردگي به مُرجئه شناخته شده است که امامت را آن گونه که شيعه به آن عقيده دارد، انکار مي کنند.
* ص 558- همان حديث، ذيل «قلت: مضي موتاً؟ قال: نعم»:
او مي خواست بداند آيا پدرش، امام صادق عليه السلام حقيقتاً درگذشته يا به غيبت رفته است. عقيده دوم، باور فرقه ناووسيّه است.
* ص 653- همان باب، ح 9، ذيل «يحيي بن أکثم قاضي سامرّاء»:
يحيي بن اکثم التميمي المروزي (857/242- 775/159)، متکلم مشهور مکتب معتزله و فقيه معروف. مأمون او را به عنوان قاضي القضات برگزيد. سپس معتضم او را عزل کرد و دوباره متوکل او را منصوب کرد و او در اين مقام درگذشت. (الاعلام، ج 9، ص 167؛ معجم المؤلفين، ج 13، ص 186-187)
* ص 566- همان باب، ذيل حديث 11، آخر حديث:
بنگريد به يادداشت ذيل حديث 796).
* ص 566- همان باب، ح 12، ذيل «فلما قدّمت مرو»:
بنگريد به يادداشت ذيل حديث 523.
* ص 567- همان باب، ح 13، ذيل «ابن فضّال» (درسند حديث):
کليني به طور مستقيم از ابن فضّال، ابومحد الحسن بن علي بن فضّال کوفي (م 839/224) نقل کرده است. شيخ صدوق همين حديث را نقل کرده و گفته است: «علي بن حسين بن شاذويه المؤدب – که خدا او را بيامرزد- نقل مي کند: «محمد بن عبدالله بن جعفر الحميري، از پدرش، از محمد بن عيسي (ابن عُبيد)، از حسن بن علي بن فضّال...» (عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 219) شيخ مفيد نيز آن را نقل مي ند و مي گويد: «محمد بن الحسن (ابن وليد) براي من نقل کرد از محمد بن الحسن صفّار، از احمد بن محمد از حسن بن علي بن فضّال...». (الاختصاص، ص 84-85) عبدالله بن جعفر الحميري در سلسله سند شيخ صدوق و محمد بن حسن صفّار در سلسله سند مفيد، هر دو از مشايخ کليني بوده اند. بنابراين، بسيار محتمل است که او اين حديث را از ابن فضّال، از طريق آن دو شنيده باشد.
* ص 567- همان حديث، ذيل «فتلّعقت بالملتزم» ح 13:
اين بخش از کعبه، بين حجرالاسود و در خانه کعبه واقع شده؛ جايي که زائران خود را بر ديوار فشار مي دهند و تضرّع مي کنند.
پي نوشت ها :
* کارشناس ارشد زبان و ادبيات انگليسي.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}